این که سر بر تن بود بر دار بودی کاشکی
وین بدن خاشاک راه یار بودی کاشکی
تا صبا خاکم نبردی از سر کوی حبیب
خاک من خشتی از آن دیوار بودی کاشکی
چون تو گاهی می کنی پرسش مریض خویش را
دائمأ چون دل تنم بیمار بودی کاشکی
بس که بیداد تو افزون می شود گویند خلق
جور امثال تو هم چون یار بودی کاشکی
با وجود جور بسیار تو گویم هر زمان
این که باشد اندکی بسیار بودی کاشکی
چون تو نتوانی که همچون گل جدا گردی ز خار
محیی دل افگار تو آن خار بودی کاشکی