۱۳۹۱ مرداد ۳, سه‌شنبه

مکن ای خواب بیدارم





بخواب مرگ خواهم شد مکن ای بخت بیدارم
که من دور از درش امشب زعمر خویش بیزارم

خلافست اینکه می گویند باشد آرزو در دل
مرا در دل بود بد خوی و چندین آرزو دارم

نه آخر عاشقان باری زخوبان رحمتی بینند
توهم رحمی بکن با من که در عشقت گرفتارم

به روز وعده از هرجا که آوازی ز در آید
زشادی برجهم از جا که باز آمد ز در یارم

به یاد مجلس عیش تو برگ عشرتم این بس
که افتد لخت لختی خونِ دل از چشم خونبارم


 چه حالست این که هر گه وعدۀ وصلش رسد محیی
هماندم مانعی پیش آید از بخت نگونسارم