من نمی گویم که جور روزگارم میکشد
طعنه بدخواه و بد عهدی یارم می کشد
دور از او بی طاقتی باشد که روزی چند بار
محنت و دردی و داغ انتظارم می کشد
من نهانی عشق ورزم با دل آن تندخو
از برای عبرت خلق آشکارم می کشد
در روم در کوچه ای بازیچۀ طفلان شوم
ور نشینم گوشه ای فکر تو زارم می کشد
شب گذارم در خیالت روزگارم چون شود
روز،فکرِ نالۀ شبهای تارم می کشد
شوق دیدارت مرا زین پیش و کنون
آرزوی بوسه امید کنارم می کشد
می کشد زحمت طبیبی غافل است از اینکه او
همچو محیی سوزش جان فکارم می کشد